در مسجد، هر شب صفحه ای از قرآن را با ترجمه ی آن قرائت می کردند. شب پنج شنبه ای بود که صفحه ۱۹۲، آیات ۳۲ تا ۳۶ از سوره ی توبه را خواندند، خیلی دلم می خواست، آیه ۳۴ و ۳۵ را توضیح دهم و بیان کنم که یک «واو»، در آیه، چه قدر نقش دارد و برای حذف این «واو» چه قدر نقشه ها کشیده شد و «ابوذر»، برای باقیماندن آن بر سر جایش، و جلوگیری از تحریف قرآن چه قدر زجر کشید، ولی زمینه ی این بحث فراهم نشد.
فردای آن شب، با برخی از دوستان، به دیدن یکی از حضرات رفتیم. از ایشان تقاضا کردیم که اندکی برای ما صحبت کنند.
ایشان، داستان اباذر، مبارزاتش بر ضد عثمان، تبعیدش به شام، پیغام معاویه به عثمان و … را مطرح ساختند و فرمودند: اباذر را بر شتر ، بدون جهاز، سوار کردند و از شام، روانه ی مدینه کردند؛ به طوری که وقتی وارد مدینه شد، بسیار رنجور شده بود. او را به مجلس عثمان بردند، عثمان درهم و دینارهای زیادی را در وسط مجلس ریخته بود، از اهل مجلس پرسید: آیا اشکال دارد که خلیفه مسلمین،این مقدار دارایی یا دو برابر این را ـ وقتی که زکات مالش را داده است ـ داشته باشد؟
کعب الاحبار گفت: نه اشکالی ندارد. اباذر اعتراض کرد و گفت: قرآن می فرماید:«و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لاینفقون فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم؛ و کسانی که زر و سیم را گنجینه می کنند و آن را، در راه خدا، انفاق نمی کنند، ایشان را، به عذابی دردناک، خبر ده».
عثمان جواب داد:این آیه، مربوط به علمای یهود و نصاری است. مگر به اول آیه توجه نمی کنی که فرموده است:«یا ایها الذین آمنوا،ان کثیراً من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون فی سبیل الله؛ای کسانی که ایمان آورده اید،بسیاری از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا می خورند و [آنان را] از راه خدا باز می دارند».
ابوذر جواب داد ذیل آیه عام است و اختصاص به اهل کتاب ندارد؛ زیرا اگر اختصاص به اهل کتاب داشت، در عبارت «و الذین» واو را نمی آورد. به هر حال،درگیری صورت گرفت.
بعد از آن، عثمان از ابوذر پرسید: کجا را بیشتر دوست داری؟ جواب داد:مکه، حرم خدا را. پرسید: پس از آن؟ گفت: مدینه، محل هجرت پیامبر(ص) را.
پرسید: از کجا بیشتر تنفر داری؟ گفت: از ربذه.
عثمان گفت: به همانجا، تبعیدت می کنم. ابوذر با همسر و دختر و پسرش به ربذه تبعید شدند و حکومت اعلام کرد، کسی آنان را بدرقه نکند، ولی حضرت علی(ع) و دو فرزندش، به نهی خلیفه، توجهی نکردند و او را بدرقه کردند. بیرون شهر، حضرت علی(ع) به او فرمود:«تو،برای رضای خدا، علیه آنان غضب کردی و آنان، به خاطر دنیایشان، علیه تو غضب کردند، تو از کسی که برایش غضب کردی، پاداش طلب کن».
به هر حال، در ربذه، پسر «ابی ذر» از دنیا رفت و پدر دفنش کرد، هنگام دفنش، گفت:خدایا، من، به گردن پسرم، حق هایی داشتم و تو نیز، به گردنش، حق هایی داشتی. من از حقوق خود گذشتم، سزاوار است که تو نیز از حقوق خود بگذری. پس از آن، همسر ابوذر از دنیا رفت و او را نیز، دفن کرد. مدتی گذشت، گرسنگی به آنان فشار آورد که این گرسنگی ابوذر را هم از پای در آورد. دخترش، بر سر بالینش، گفت: پدر، مرا به که وا می گذاری؟ در این بیابان، من تنها چه کنم؟
ابوذر گفت: نگران مباش! ،بر سر راه بنشین، کاروانی از شام می آید،به آنان بگو که ابوذر، صحابه ی پیامبر(ص)، از دنیا رفته است. آنان می آیند و مرا دفن می کنند و تو را نیز، با خود می برند و به سامان می رسانند.
و دختر نیز، چنین کرد و گروهی که از شام می آمدند ـ و مالک اشتر نیز، بین آنان بود ـ ابوذر را دفن کردند و… .
بعد از آنکه آن سید بزرگوار آن مطالب را بیان کرد، توانستم این موضوع را در جلسه ای در مسجدمان بیان کنم و اهمیت واو را هم به اهالی مسجد نشان بدهم.
درباره این سایت